دل گرفته

.:: خاطرات یک دل گرفته ::.

دل گرفته

.:: خاطرات یک دل گرفته ::.

خاطرات یک دل گرفته ....

کهکشان خاطراتم را دیریست که در آسمان ابری احساسم روی شهابی از جنس نور ، به بالین قاصدکی بسته ام تا شاید صدای آرزوهایم را به گوش معبودم و یگانه ی عالمم برساند...

ستاره ها مدت هاست که صدای آرزوهایم را نمی شنوند!

سیاهی ، چهره ی ستاره هایم را در خود بلعیده است...

نور، تنها واژه ایست که با قلبم غریب است....

شهابها آرزوهایم را گم می کنند، بهتر است بگویم: شهابها آدرس آرزوهایم را به دست باد سپرده اند،انگار هر لحظه مرگ آرزوهایم فرا می رسد... انگار سیاره ها و منظومه ها با ارزوهایم سر جدالند... انگار قاصد قاصدکم را باد برده است...!!!

شگفتا!!! که زیباترین خاطراتم در بستر فاجعه اتفاق افتادند و نفرتا که زیباترین آنها ،نفرت انگیزترین آنها شده است!

باز امیدوارم ، خوشحالم و لحظاتم را به شادی می گذرانم و خرسندم از این که تنهایی چون تو دارم.

نظرات 1 + ارسال نظر
یک زن جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ http://radepayeman.blogsky.com

سلام....آخه یه مرد چرا باید دلش بگیره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد